کـاش لا اَقـَل آدم بـودی ..
کـاش مـیـشـد بـفـهـمـی..
ایـن روزهـا چـقـدر هـوایـیـت شـدم ...
و بـیـقـرارتـر و دیـوونـه تـر از هـمـه زمـان دلـم مـیـخـواهـدت ....
امـشـب بـعـد از مـدتـهـا ، درِ صـنـدوقـچـه ی قـدیـمـی رو بـاز کـردم ..
عـقـلـم را تـمـام و کـمـال گـذاشـتـم درونـش ..
بـعد تـو را بـرداشـتـم ، عـاشـقـانـه نـوازشـت کـردم..
بـعـد گـذاشـتـمـت تـویِ قـلـبـم ..
تـویِ مـغـزم ......
اصـلا مـیـخـوام بـیـای بـشـی خـودِ مــن ...