سکــــــــــوت

چنـــــد خــــــــــــط سکــــــــــــــــوت...

سکــــــــــوت

چنـــــد خــــــــــــط سکــــــــــــــــوت...

زیادی می شوی …

زیاد خوب نباش …
زیاد دم دست هم نباش ...
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …
زیاد که باشی ، زیادی می شوی …

تو


صحبت از “دیروز و امروز و فردا” نیست ، صحبت از توست و تو یعنی “همیشه”

خجالت زده ی خاطره هایم باشی . . .



گاهی میان بی رحمی هایت محبت کنی بد نیست . . .

نگذار روزی که جدا شدیم

خجالت زده ی خاطره هایم باشی . . .

دلتنگ

کفشهایم که جفت میشوند دلم هوای رفتن میکند ؛ چه کودکانه دل من تنگ میشود بی آنکه بدانم چه کسی دلتنگ من است !

هعی


همین امروز یا فردا تو را از دست خواهم داد
چگونه بگذرم از تو بگویم هرچه باداباد ؟
مگر هر قصه ی شیرین شبی پایان نمیگیرد ؟
و تو آن قصه ای هستی که بی آغاز میمیرد …

بدون شرح...

گفتی که به پیری برسم توبه کنم


                              بسیار جوان مرد و یکی پیر نشد...

اثبات عاشقی

افسران - اثبات عاشقی...



همیشه ماندن دلیل عاشق بودن نیست !

خیلی ها رفتند که ثابت کنند

عاشقند...

بگرد ./..

                   

 

                             بگرد دنبال یک دل بزرگ؛ تا برای ورود به آن مجبور نباشی خودت را کوچک کنی.

“آرامــــــــی”

خدایـــــــا…
چه کسی تو را در”آغوش”میگیرد که اینقدر

“آرامــــــــی”

مال دیگری ..

خدایــــــــــــا التمـــــــــــاست مــــــی کنـــــــــم

همــــــه دنیــــــــــایـــــــت ارزانــــــــــیِ دیگــــــــــــران !

ولــــــــــــــــی ;

آنــکـــــــــــه دنـیــــــــــایِ من اســــــــــت

مـــــــــــــــــــــالِ دیــگـــــــــــری نبــــــــــاشـــد …

من و..

 

هـمه در دنیـا کـسی را دارنــد،بــرای خودشــان . . .

“خــُسـرو” و “شیـــرین” . . . “لیـلی” و “مـَجنــون” . . .

“رامیـن” و “ویـس” . . . “پیــرمــَرد” و “پیرزَن” . . .

“تــو” و “اون” . . .

“مــَن” و “تــَنهـآیی” ! . . . 

 

9560721 71949 165359573493879 163040910392412 409834 8029372 n اسمس و پیامک دلتنگی و تنهایی

 

خاک

هنوز رو خاکیم یادمان نمیکنند!

وای به روزی که خاکمان کنند!!!!

به سلامتی دوستای بی معرفت ! که اگه نبودن نمی شد قدر دوستای با معرفت رو دونست . .

خود من...


کـاش لا اَقـَل آدم بـودی ..

کـاش مـیـشـد بـفـهـمـی..

ایـن روزهـا چـقـدر هـوایـیـت شـدم ...

و بـیـقـرارتـر و دیـوونـه تـر از هـمـه زمـان دلـم مـیـخـواهـدت ....

امـشـب بـعـد از مـدتـهـا ، درِ صـنـدوقـچـه ی قـدیـمـی رو بـاز کـردم ..

عـقـلـم را تـمـام و کـمـال گـذاشـتـم درونـش ..

بـعد تـو را بـرداشـتـم ، عـاشـقـانـه نـوازشـت کـردم..

بـعـد گـذاشـتـمـت تـویِ قـلـبـم .. 

تـویِ مـغـزم ......

اصـلا مـیـخـوام بـیـای بـشـی خـودِ مــن ...

چه کرده ای " تــو "

چه کرده ای " تــو " با #دلــــــــم ؟

که از تو پیش دیـگران "گــلایه " هــــم که می کنم

#شـــــعر حساب می شود . .

دوست داشتن یعنی....

دوست داشتن یعنی....

 گاهی اونقدر غرق ارزوها هستیم که فراموش می کنیم خودمان ارزوی کسی هستیم

 

 

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

 

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد

خوبم...از حالم نپرس...ملالی نیست
فقط:گاهی
خاطره ها هجوم می آورند!!!
اما من سخت مقاوم ام،خیلی که دلم بگیرد "گریه میــــکنم"!

خسته..

خــــسته امـ بــــآور کـــ ن!
از این ســـوآلِ بی جــــوآب
کــه هـــر لحظه می پـــــرسمـ:
یعنــــی الـــآن کـــجآست؟

بـایـد هـمـیـن بـاشـد . . .

مـی دانـی ، فـلـانـی جـان !
زنـدگـی شـایـد هـمـیـن بـاشـد ..
یـک فـریـبِ سـاده کـوچـک ،
آنـهـم از دسـت عـزیـزی
کـه بـرایـت هـیـچ کـس چـون او گـرامـی نـیـسـت ..
مـن کـه بـاور کـرده ام ،
بـایـد هـمـیـن بـاشـد . . .

مثل...

مثل گنجشکها دوست دارمت...
مثل گنجشک هایی
که میدانند پای کدام پنجره ای ،
نزدیک کدام درخت...
مثل گنجشک ها بغض میکنم وقتی پنجره را می بندی
میمانم پشت شیشه ، زیر برف و یخ میزنم از شب!
من گنجشکم!
مثل گنجشک ها دوست دارمت....
دانه بریزی
یا نریزی ...

دلــم هـــوای خـــودم را کـــرده اســت .

              ایــن روزهـــآ
                               بیشــتر از هــر زمــآنی
                                    دوسـتــ دارمــ خــودمــ باشــمــ !!
دیگــر نـه حــرص بدســت آوردنــ را دارمــ
                          و نه هـــراس از دســت دادنــ را ..
                      هرکـــس مـــرا میـــخواهد بـخـــآطــر خــودمــ بخواهــد
    دلــم هـــوای خـــودم را کـــرده اســت .
 

 

                                          همین.........................

هول نده اینجا جهنم است....

روی دست خودم مانده ام آینه ها را زیر و رو می کنم می تکانم حتی خبری نیست مرا اگر می بینید تصویر ِ تداوم یافته ی ذهن شماست من گم شده ام آقا! ساعت... ببخشید نه؛ آینه دارید!؟         

فقط باشه...

یه وقتایـــــــی لازمــــه یکی کنارت باشــــــــه


کاری نکنـــه‌ و حرفی نزنــــــه ها…


فقط باشــــه…!

شاید...

یکی می گفت:
چرا فاحشه هاخوشگل ترن؟!
چرا پسرای خانم باز جذاب ترن؟!
چرا آدمای الکلی و سیگاری باحال ترن؟!
چرا با اونایی که دیگران رو مسخره می کنن بیشتر به آدم خوش میگذره؟!
...
چرا اونایی که خیانت می کنن، تهمت میزنن، غیبت می کنن، دروغ میگن موفق ترن؟!
همیشه بدا بهترن؟!

شاید هیچوقت خوبی رو نفهمیدیم ، یا شاید مفهوم خوبی و بدی تغییر کرده اما انگــــار برای خوب بودن باید بد بود...............؟!!

از کسی که دلش گرفته............
نپرسید: چرا؟!..................
ادمها وقتی نمی توانند "دلیل ناراحتیشان " را بیان کنند....
دلشان میگیرد...!!

چشــمــ هــایــم را بـِ ـشــنــو...

دهــانــم پــر از سکــوت اســت!!!

واقعا نمیدانستم جدایی ازکسی که انقدر آزارم داد؛هم
انقدر سخت ودردناک باشد...

دنبال کلاغی می گردم تا قارقارش را به فال نیک بگیرم وقتی
قاصدک ها همه لالند............!

دل تنگیم............

دلتنگم .....
برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی.
برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.
برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی.
برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم"
برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی.

یک عمر انتظار

پرسیدند: دوستـــش داری؟؟؟
گفتم: همه ی زندگیــــمه!
گفتند: دوســـــتت دارد؟؟؟
گفتم: تنها ســــــوال زندگیمه!
...
و من عمریست منتظر پاسخ تنها سوال زندگیم هستم!!!